باری، روزی که گلنار بر بام قصر بوده اردشیر را می بیند و عشق او در دلش جای می گیرد. چون روز به پایان می رسد و لختی از شب می گذرد گلنار به سوی اردشیر می رود. اردشیر با دیدن زیبایی او خیره می ماند و نام او را جویا می شود
نگه کرد برنا بران خوبروی بدان موی و آن روی و آن رنگ و بوی
بدان ماه گفت از کجا خاستی؟ که پرغم دلم را بیاراستی
اردشیر نیز دلباخته ی او می شود و بدین طریق دو جوان دلباخته روزگارعاشقانه ای دارند می گذرد تا پس از مدتی خبر درگذشت بابک به قصر می رسد و اردشیر را داغدار پدر می کند. اردوان نیز اندوهگین می شود و حکومت فارس را به پسر بزرگ بابک یعنی شاپور می سپارد (حکومت کوتاه شاپور بر فارس با متون تاریخی نیز مطابقت کامل دارد).
چو آگاهی آمد سوی اردوان پر از غم شد و تیره گشتش روان
گرفتند هر مهتری یاد پارس سپهبد به مهتر پسر داد پارس
در این میان اردشیر به فکر راه گریزی از دربار شاه اشکانی است و حادثه ای این تصمیم او را یکسره می کند. اردوان از اخترشناسان می خواهد که به پیشگویی آینده بپردازند و آنها چنین می گویند که از کاخ شاه بنده ای فرار می کند و پادشاهی بزرگی را بنیان خواهد گذاشت
که بگریزد از مهتری کهتری سپهبد نژادی و کنداوری
وزان پس شود شهریاری بلند جهاندار و نیکاختر و سودمند
گلنار نیز این خبر را به اردشیر می رساند. اردشیر با شنیدن این سخن تصمیم قطعی به فرار از کاخ می گیرد و به گلنار پیشنهاد می کند که با وی همراه شود و او نیز می پذیرد و تصمیم می گیرند که فردای آن روز فرار کنند. پس گلنار راهی کاخ می شود و صبح روز بعد مقداری گوهر و دینار از گنجینه برمی دارد و به سوی اردشیر راهی می شود
چنین گفت با ماهروی اردشیر که فردا بباید شدن ناگزیر
چو شد روی گیتی ز خورشید زرد به خم اندر آمد شب لاژورد
کنیزک در گنجها باز کرد ز هر گوهری جستن آغاز کرد
زمانی که به اردشیر می رسد جامی در دست او می بیند و دیگر نگهبانان اسب را خفته می یابد و در می یابد که اردشیر آنها را مست کرده تا به خواب روند آنها بتوانند فرار کنند.
جهانجوی را دید جامی به دست نگهبان اسپان همه خفته مست
کجا مستشان کرده بود اردشیر که وی خواست رفتن همی ناگزیر
دو اسپ گرانمایه کرده گزین بر آخر چنان بود در زیر زین
به این طریق اردشیر و گلنار سوار بر دو اسب از بهترین اسبهای موجود در اصطبل کاخ، از دربار اردوان می گریزند. صبح آن روز وقتی اردوان می خواهد که چون همیشه روز خود را با دیدن گلنار نیکو سازد در می یابد که گلنار در کاخ نیست پس دستور جستجو می دهد و خبر می رسد که دو جوان به همراه هم گریخته اند.
اردشیر به فارس می رود و حکومت آنجا را در دست می گیرد.
بازمانده ی قلعه ی دختر که اردشیر پیش از سرنگونی اشکانیان در فارس بناکرده بود
اردوان پس از چندی لشگری فراهم می کند و به نبرد اردشیر می رود. اردشیر نیز که علاوه بر فارس بخشهای دیگری از ایران را ضمیمه ی حکومت خود کرده است با لشگر خود به جنگ می رود. در نهایت اردوان به دست اردشیر کشته می شود (البته در متون تاریخی پس از شکست سوم اردوان در شوش خودکشی می کند) و به این ترتیب پادشاهی اشکانی به پایان می رسد.
فردوسی در نهایت این داستان را اینگونه ختم می کند که این جهان سرای گذر است و بر هیچ کس، چه اردوان و چه اردشیر، نمی پاید:
چنین است کردار این چرخ پیر چه با اردوان و چه با اردشیر
اگر تا ستاره برآرد بلند سپارد هم آخر به خاک نژند
اردشیر پس از این جنگ سلسله ی ساسانی را بنیان گذاری می کند و نقش برجسته ی نقش رستم در فارس مراسم تاجگذاری او را نشان می دهد.
اردشیر یکم ساسانی در نقش رستم
در این نقش برجسته او حلقه ی قدرت و شاهی را از اهورمزدا دریافت می کند که در حقیقت نشانگر این است که اردشیر با منسوب ساختن حکومت خود به اهونرمزدا در صدد مشروعیت بخشیدن دینی به حکومت خود نیز هست.
دو سکه ی زیر دو نمونه از سکه های نقره ی ساسانی با نقش اردشیر یکم هستند.
سکه های نقره با نقش اردشیر یکم ساسانی
منابع:
1-شاهنامه ی فردوسی
2- جلد نخست از سبک شناسی نوشته ی ملک الشعرا بهار
3- ویکی پدیای فارسی و انگلیسی
4- وبسایت دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
دستهها:ایران باستان, تاریخ, ساسانیان